دل عاشق اقیانوسی است بیکران . هرچه ابر از آن برگیرد ، رود باز می گرداند
نظرات شما عزیزان:
بشار 
ساعت8:29---9 آبان 1390
امروز نشستم
با ده انگشت عقلم
میزان درد تو را محاسبه کنم
پس اندیشیدم !!!
تو درد ها را
از گوشه ی تاریک ترین دریا ها
تا اوج روشن ترین ستاره ها
در هر لحظه می خوانی ...
اما ...
اما نازکترین قلب دنیا را در سینه پنهان کرده ای
هر چه کوشیدم نفهمیدم
این درد و این سینه
ضرب در هم چه میشود
اما به عمق خجالت خود پی بردم
که چه قدر تا کنون
این نازک را شکسته ام ...
چه قدر و چه قدر ...
بشار 
ساعت11:21---8 آبان 1390
سکوت نیمه شب مرا به فکر کردن وا میدارد .
بی خوابی و نیاز به شنیدن صدایت،
اما افسوس که نمیتوانم صدای شیرین و دلنوازت را بشنوم ...
چقدر سکوت شب بد است ...
از تاریکی بیزارم و از تنهایی هم ...
ای کاش تو در کنارم بودی، چه آرزوی محالی !
دلم میخواهد وقتی چشمانم را میبندم، فقط خواب تو را ببینم .
آرزوی همیشگی من !
اما تو آنقدر نامهربانی که حتی در خواب هم به سراغم نمی آیی !
من از شب شاکیم ای یار ...